پیرمرد جنگزده ای اسباب و اثاثیه ی مختصر خود را با وانتی به تهران می برد تا به دخترش ستاره ملحق شود. در راه بر اثر حمله ی هوایی دشمن کشته می شود. مصطفی، راننده ی وانت، تصمیم می گیرد همراه مادرش وسایل پیرمرد را به خانواده ی او برساند. در تهران یکی از صندوق های پیرمرد ربوده می شود. مصطفی به کلانتری شکایت می برد و به زحمت صندوق را می یابد. مادر صندوق را، که محتوی لباس عروسی است، به ستاره تحویل می دهد و وقتی درمی یابد که دختر به تنهایی زندگی می کند اسباب ازدواج او و مصطفی را فراهم می آورد.