تلخی بیپایان
محمد صادق انصافی – «تابستان داغ» فیلم تلخی است. از ابتدایش تا به انتها. گویا پلان به پلان فیلم با این پیش فرض برداشت شده تا تلخ باشد؛ البته از نوع فریبندهی آن. فیلم به هر قیمتی که شده میخواهد تماشاچی را برنجاند و از لحاظ روحی بیازارد. نام فیلم هم پارادوکسی بیش نیست؛ چرا که ظاهرا آفتابی میتابد، اما تابستان داغی در کار نیست. هوا بس ناجوانمردانه سرد است.
کارگردان اصرار دارد تا در سکانسهای ابتدایی فیلم – به ویژه سکانس اول که در آشپزخانه فیلمبرداری شده – شخصیت فرهاد، شرح حال کلی زندگی اش، زندگی نسرین با کمک مالی خواهرش، معرفی سایر اعضای خانواده و زوج پزشک را به یکباره در قالب دیالوگهای تند و سریع به تماشاچی دیکته کند. این شلوغ کردنها و معرفی رگباری شخصیتها و تیپها حاصلی جز تکلف و پیچیدگی بیمورد در نقطه آغازین فیلم به بار نمیآورد و نقطه شروع تعلیق را نیز در همان ابتدا با آهنگی یکنواخت و خستهکننده میزند.
بخشهای زیادی از فیلم به شکلی افراط گونه در لوکیشنهای بسته، محقر و ساکت ضبط شدهاند تا احساسات منفی را به تماشاچی منتقل کنند. نماهای تاریک نشانه تلخی و مصیبت هستند و در سکانسهای مختلف از این دست نماها زیاد داریم. جامپهای ناگهانی (به عنوان نمونه از مهد کودک به بیمارستان) تعدادشان کم نیست و گاهی ارتباط خاصی با هم ندارند. کلوزآپهای طولانی بر روی چهرهها اندکی زمان میخرد.
قصه فیلم بشدت سر هم بندی شده است و گافهای زیادی دارد. از مدت کوتاهی بعد از شروع، ریتم فیلم یکنواخت میشود و تماشاچی آن را پس میزند. تنها کاراکتر میبینیم و نقشهای از پیش تعریف شده بازیگران که مانند عروسک کوکی میمانند. انگار قرار است به این رویه عادتمان دهند؛ هم قبل و هم بعد از کلایمکس که عبارت است از سقوط پسر بچه از بالای پشت بام. پرواز هواپیما و اوج گرفتن آن، تلاشی برای نشان دادن پرواز روح است.
تکلیف شخصیتهای فیلم با خودشان هم معلوم نیست. نمیتوانند یا نمیخواهند بدانند که در چه موقعیتی قرار گرفتهاند. اعتیاد داشتن یا نداشتن فرهاد با سیگاری بر لب، وصله اضافی داستان است و به آن پرداخته نمیشود. سرانجام قانع نمیشویم که اصرار زیاد پزشک مرد برای کار در شهرستان بهانه مناسبی برای فرار از دست مراجعه کننده مزاحم است یا نشانه فرار از زیر بار مسئولیت یا در راستای اصالت ورزی او. گویش او که نشان میدهد بزرگ شده همدان نیست.
این که خانم دکتر روغنی تحت هیچ شرایطی نمیخواهد فرزندش در شهرستان بزرگ شود هم دلیل قابل قبولی برای شکلگیری اتفاقات داستان نیست. در تابستان داغ، شخصیتها علاوه بر این که در حصار درونی خود گرفتارند، وابستگیشان به یکدیگر نیز جعلی و تصنعی است. سرنوشت هر یک از آنها به شکل بیدلیل و عجیبی به یکدیگر گره میخورد و این موضوع به کلاف سردرگمی میماند و صرفا بهانهای میشود برای دنبال کردن فیلم و برایمان دغدغهای نمیسازد.
انتخاب دو خانواده فقیر و ثروتمند تنها و تنها در حد یک انتخاب باقی میماند و از سبک و سیاق و تمایزات زندگی آنها به غیر از لوکیشنهای تکراری آشپزخانه، مهد کودک و محوطه بیمارستان چیز دیگری نمیبینیم. علت اعتماد پزشک زن به نسرین و سپردن دو دستی پسر بچهاش به او نیز کماکان برایمان جای سؤال دارد. پنهانکاریهای زوج پزشک برای یکدیگر به هیچ کاری نمیآید و این قسمت از فیلم کاملا روی هواست. تغییر حالات روحی پزشک مرد با بازی
علی مصفا و جدی شدنها و بیخیال شدنهایش به خصوص با پاره کردن برگه مدرک در سکانس پایانی فیلم برایمان کاملا غیر قابل پذیرش است.
در تابستان داغ، صرفا اشاره به مشکلات مسئله فیلمساز است و نه پرداختن به آنها. تابستان داغ با نمایش زنجیروار و بدون وقفه تلخیها و بد بیاریها نمیتواند رضایت مخاطب را جلب کند و تولید آن به معنای ملودرام خوشساخت نیست.
نوشته تلخی بیپایان اولین بار در بانیفیلم پدیدار شد.
منبع:
بانی فیلم